خلّاقیت به زبان ساده
چطور خلّاق باشیم؟!
“خلّاقیت“، تو ناخودآگاه همهی ما هست ولی راههایی هم برای پررنگ کردنش وجود داره. این روزا که بازار رقابت شدیداً شلوغ شده، خلّاقیت، تنها راهیه که میتونه ما رو از بقیه متمایز کنه. پس باید با تمرین و تکرار، این ویژگی رو تو خودمون ارتقا بدیم تا بتونیم مسیر موفقیت رو راحتتر طی کنیم. تو این مقاله قراره اول با چند تا از مفاهیم کلی این حوزه آشنا بشیم و ببینیم چطور میتونیم خلاقتر باشیم.
تفکّر همگرا و واگرا:
قبل از اینکه درمورد این دو تفکر بگیم، لازمه در مورد احساساتمون بیشتر بدونیم. احساسات ما شامل شادی، ترس، ناامیدی، خشم، ناراحتی و … هست. همهی این احساسات زودگذر هستن و متأسفانه افکار و احساسات منفی ما انرژی بسیار زیادی دارن امّا خوشبختانه میتونیم با تمرکز، بدترین احساسات رو به بهترین دستاوردهامون تبدیل کنیم. از بین این احساسات، حس “خشم” و “ناراحتی” با تمرین و تکرار به “خلّاقیتی بیبدیل” تبدیل میشن.
تفکر انسانها در رویارویی با احساسات مختلف به دو دسته تقسیم میشه:
-
1-DIVERGENT(تفکر واگرا):
تفکر واگرا، تفکری خلّاقانه هست. احتمالاً یادتونه که تو دوران مدرسه اکثر بچههایی که به درس توجهی نداشتن، به نسبت خلّاقتر بودن و افکار متفاوتی داشتن. این افراد دارای “تفکری واگرا” هستن و نیمکرهی سمت راست مغزشون بیشتر کار میکنه. اونها برای حل یک مشکل به هیچ عنوان به راهحل های مرسوم و پیش پا افتاده اکتفا نمیکنن، بلکه دوست دارن مسائل رو به روشی نو و متفاوت حل کنن.
-
2-CONVERGENT(تفکر همگرا):
تفکری خطی و منطقی هست. مثل دانشآموزای آروم و درسخون که همیشه فکری منطقی و حساب کتابی دارن. افراد با تفکر همگرا عموماً به دنبال جوابهایی هستن که براساس عرف و عادت جامعه هست و دوست ندارن راههای جدید رو تجربه کنن.
-ما تو ایدهپردازی به هر دو رویکرد بالا احتیاج داریم که تو علم روانشناسی بهش میگن:
LATERAL THINKING یا تفکر جانبی. این تفکر اولین بار توسط ادوارد دوبونو خلق شده که به زبون ساده یعنی اندیشهای متفاوت و غیر متعارف که قابلیت اجرا داشته باشه. اولین لازمهی داشتن این تفکر، داشتن “دات” های بیشمار و اتصال اونها به هم به روشی جدیده!
مفهوم دات در تفکر:
همهی تجربیات و وقایعی که اطرافمون میبینیم، تا مدت زیادی و یا شاید برای همیشه تو ذهن ما میمونن و تبدیل به DOTS(نقاط) میشن. امّا خلّاقیت زمانی به وجود میاد که 2 تا نقطه یا تجربهی کاملاً متفاوت و بیربط به هم برخورد کنن، اونوقت ایده به وجود میاد مثل یک رعد و برق.
ولی قدم اول جمع آوری دات هاست!
- تجربه کسب کن:
مثل تماشای فیلم وسریال، دیدن و همصحبتی با آدمهای جدید و یا کتاب خوندن. اینها تجربیاتی هستن که حتماً همهی ما تو زندگی باهاشون مواجه شدیم. تجربیاتی ساده و مفرح که علاوه بر گذروندن اوقات فراغت، میتونن بسیار مفید باشن.
- عِلمی عمل کن:
بهترین داتها، از مقاله، پادکست، تِدتاک، کلاس و یا شرکت در سمینارها به دست میان. اینها منابعی هستن که با هدف کسب نکات جدید تو کار و یا زندگی بهشون مراجعه میکنیم و به همین دلیل روی مسئلهی مورد نظر ما متمرکز و کاربردیتر هستن.
- حرف زدن با بچهها:
بچهها تفکری واگرا دارن و حرف زدن باهاشون میتونه به صورت ناگهانی مسئلهی ما رو حل کنه. قرار نیست مستقیماً بگیم که چه مشکلی داریم و یا در چه موردی فکر میکنیم. فقط اگر در مورد مسائل پیرامون ذهنیمون صحبت کنیم، اونا ناخودآگاه چیزهایی میگن که ممکنه بسیار ساده و در عین حال مشکلگشا باشه!
- استندآپ کمدی:
استندآپها، پراز ایدههای لحظهای هستن که هیچ جای دیگه پیدا نمیشه. احتمالاً خیلیهامون اجرای کمدینهای معروف ایرانی رو دیدیم ولی دیدن استندآپهای انگلیسی علاوه براینکه برای تقویت زبان ما بسیار مفیده، باعث میشه با مسائل روز دنیا آشنا بشیم و ایدههای جدیدی به ذهنمون برسه.
استندآپ کمدینهای معروف: BILL BURR ، LOUIS C.K. ،GEORGE CARLIN
اتصال داتها
مرحلهی بعد اینه که تجربیات و دادههای مغزیمون به هم متصل و جرقهی ایده تو ذهنمون زده بشه.
این اتفاق گاهی اوقات به راحتی و تو موقعیتهای ساده میفته. مثل رانندگی! احتمالاً براتون پیش اومده که درحال رانندگی حواستون کاملاً پرت شده و حتی نمیدونین کجا هستین. این حالت، بهترین زمان برای جهت دادن مغزمون به سمت ایدهپردازیه. موقعیتهای دیگهای مثل قدم زدن، ظرف شستن و یا حتی مسواک زدن هم میتونن ایدهساز باشن!
مهمترین فاکتور
این نکته مهم رو هم درنظر داشته باشین که مهمترین فاکتوری که باید با ایده شما ترکیب بشه، احساس هست. همیشه این رو در نظر داشته باشین هر ایده برای موفقیت به انتقال احساس نیاز داره، این تنها راهحل برای متفاوت بودن شماست. راههای مختلفی برای تقویت ذهن در اتصال داتها و ایجاد تفکر جانبی وجود داره. برای این کار میتونین LATERAL THINKING PUZZLES رو سرچ کنین.
تا اینجا در مورد احساسات، تفکرهای مختلف و داتها صحبت کردیم و بهطور تئوری درموردشون اطلاعات کسب کردیم. بیاین این مقاله رو با یه مثال واقعی تمومش کنیم تا هرچی که تا الان یاد گرفتیم تو ذهنمون موندگار شه 🙂
یک ایده موفق
ROB KENNEY یه نمونه از شخص موفق تو اتصال داتها به هم هست.
راب تو بچگی پدرش رو از دست داد و کسی رو نداشت که بتونه ازش کارهای مردونه رو یاد بگیره. بعد از گذشت سالها، فرزند راب کانال یوتیوب خودش رو به پدرش نشون داد. تو همون لحظه جرقهی کانال یوتیوب “?DAD,how do i” تو ذهنش زده شد. راب از تمام کارهایی که یه پدر به پسرش یاد میده، فیلمهای آموزشی میذاره! مثل کراوات بستن، درست کردن لولهی ترکیدهی منزل و… کانال یوتیوب راب در حال حاضر بیش از 3 میلیون عضو داره و لقب پدر یوتیوب رو گرفته و طرفدارهای زیادی داره.
پس جرقهی ایدهی راب از 2 تجربهی زندگیش (از دستدادن پدر و دیدن یوتیوب پسرش) زده شد. ولی همهی ماجرا اتصال داتها بههم نیست! ایدهی ما باید متفاوت و در عین حال قابل اجرا باشه. تو همین مثال، راب به نتیجه و ایدهای رسید که تابحال هیچ شخص دیگهای انجامش نداده بود.